...


خدایا من ایوب نیستم.

طاقتم که تمام شود همه چیز را فراموش میکنم...!!

تنهایی

چقدر سخته تمام آرزوهایی که در یه هفته با کلی ذوق برای خودت گلچین کردی،

تمام فکر هایی که در تمام لحظات،دقیقه ها،ساعت ها،و حتی کلاس ها مغزت رو فرا میگرفت

تمام اشخاصی که با یادشون شب ها خوابت میبرد،

همه و همه در عرض یک دقیقه از بین برن.

و تو فکر کنی که چقدر تنهایی...

و فکر کنی که دیگر خانواده ای کنارت نیست که به وجود آنها افتخار کنی.

و اینکه تمام حرف هایی که با احساس به تو زده میشد،همه از یک جنس بود:

دروغ.

و حالا تو بمانی و حسرت روزهایی از دست رفته و عمری تلف شده.

و دیگر شب ها با ذهنی خالی به خواب بروی.

و تنها به یک چیز فکر کنی:

من چقدر تنهایم...

پ.ن:تا امروز صبح به این فکر میکردم که چقدرخوشبختم،اما حالا حتی از زندگی کردن هم بیزارم.

پ.ن2:خیلی ساده بودم...

p.s:'cause when you're fifteen,somebody tells you they love you 

You're gonna believe them 
And when you're fifteen 
Feelin' like there's nothing to figure out

Taylor Swift - Fifteen

BIRTHDAY...

در روز تولدت از تو میخواهم که هیچوقت تغییر نکنی.

همیشه یگانه باقی بمان.

تولدت مبارک زیباترین هدیه ی خداوند!


p.s:I miss our conversations at that park picnic table

That sat in the middle of our grandmas apartments
I miss the way you smile, the way you say my name
God knows that without you, I'll never be the same
 How I wish we were sitting there talking again
Despite all the things that we've done I want you to know
That until the day I see your face again
You'll always be my best friend
Victoria Manriquez - My Best Friend
.

school


امروز وقتی برای آخرین بار به عنوان یه اول دبیرستانی به مدرسه ام نگاه کردم،احساس کردم...

احساس کردم دیگه نمیخوام یه بار دیگه هم ببینمش!!

داشتم به سمت سرویسم میرفتم که شنیدم یکی صدام میزنه.

برگشتم دیدم ناظممونه:

تارا،برو خانوم مقامی(مدیرمون)با بچه های اول کار داره.

با بدبختی،دوباره راهی مدرسه شدم و وقتی وارد شدم همه ی سرها چرخید سمت من و من بدون جلب توجه! به سمت آخرین نیمکت رفتم.

مدیرممون شروع کرد:

بله،حالا که همه هستید میخوام مطلبی رو بگم.شما به مدت یک ماه تعطیل هستید...

از آخر کلاس فریاد زدم:

نه، فکر کنم یه اشتباه لپی پیش اومد ما به مدت سه ماه تعطیل هستیم.

مدیرممون هم با فریادی که اصلا لازم نبود جواب داد:

تارا جان!گوش بده.و ادامه داد:

بله همینطور که داشتم میگفتم شما تا اویل تیر تعطیل هستید و بعد از اون باید به کلاس های تابستونی بیاید و یه نکته مهم اینه که باید اجازه ی والدین رو هم کتبا داشته باشیم.

و بعد شروع کرد به حرفایی که من یه کلمه هم نفهمیدم چون داشتم به اولین بحث فکر میکردم:

کلاس تابستونی!من واسه تابستونم کلی برنامه دارم علاف که نیستم بیام اینجا...

بعد از جلسه پیش مدیرمون رفتم و گفتم:

خانوم مقامی من خیلی دوست داشتم این کلاسارو بیام ولی متاسفانه باید برم تهران و سه ماه تابستونو...

مدیرممون پرید وسط حرفم:

نمیدونم درباره ی چی حرف میزنی،پدر توقبل از عید تو رو ثبت نام کرده بود!!

پ.ن:خدایا چی میشد من در جریان یک درصد،فقط یک درصد،از برنامه های خودم بودم؟!

P.S:'Cause I'm too cool for school

Too cool
Too cool for school
Too cool
Too cool for school
Well school's for fools Hey
I don't want to hear about it
I don't want to read about it
I don't ever want to think about it!
Roxx Gang - Too Cool For School

زیباترین دوران زندگیم

بعضی وقتا تو زندگی یه چیزایی میبینی که دلت میخواد از ته دل بخندی.

یه اتفایی می افته که دوست داری با تمام وجود گریه کنی.

امروز تو شلوغ پلوغی اسباب کشی وسایلی پیدا کردم که یه حس عجیبی بهم دادند.

امروز...امروز برای اولین بار دلم خواست دوباره کودک شوم!



انشا سال دوم ابتدایی:



اولین کتاب زبانم:



لباسی که احتمالا آخر و عاقبتش شیشه پاک کنی است:



یادگاری یک یار قدیمی:



چند سال است که دنبال این کودک،درون خودم میگردم.اما چندان موفق نبوده ام:



p.s: Have you seen my Childhood

I'm searching for the world that I come from

Cause I've been looking around

In the lost and found of my heart

No one understands me

They view it as such strange eccentricities

Cause I keep kidding around

Like a child, but pardon me

Michael Jackson-childhood